در حریم قدسیات بال مناجاتی بده
گنبدت دل میبرد، وقت ملاقاتی بده
دستهایم خالی از پیش است، سوغاتی بده
من، فقیرم، تکه نانی بهر خیراتی بده
از کنار تو گدا با دست خالی رد نشد
نیست عاقل هر کسی دیوانه مشهد نشد
از دم گرمت مسیحا صاحب دم میشود
بی تو باشم حضرت خورشید، سردم میشود
نان برای خوردن و بردن فراهم میشود
من زیادیام فقط؟ از سفرهات کم میشود؟
ما لبِ تشنه، لب ِدریایمان پیش شماست
هرکجا باشیم هم یک پایمان پیش شماست
این حرم را چشمهای تار میخواهد چکار؟
پنجره فولاد تو بیمار میخواهد چکار؟
دل به تو بسته طنابِ دار میخواهد چکار؟
خب جوابش را بده اصرار میخواهد چکار؟
پنجره فولاد تو بیمار را آورده است
تو جوابش را بده، دکتر جوابش کرده است
شعر از حامد خاکی
انتهای پیام